اون رابطه مثل این بود که یه برنامه روی مغز من نصب کرده باشن که روی تموم رابطه ها حساس باشم و خودمو یه شکست خورده بدونم ، و از طرفی نسبت به روابط دیگران و خوشحالی دیگران یه حالت حسادت و ناراحتی پیدا بکنم من نمیتونستم تحمل کنم که افراد خانوادم و مخصوصا خواهرم با غیر از من با کس دیگه ای رابطه صمیمی داشته باشه و این هنوز هم هست و از بین نرفته من تبدیل شدم به یه آدم ذاتا تنها که اصلا نمیدونم از رابطه هام به طور کلی چی بخوام تو اون رابطه من همه وجودم درگیر شد و از اونجایی که رابطه مجازی بود بدیهای رابطه واقعی رو هم نداشت و همواره از طرف یه بت تو ذهن من ساخته میشد موضوع اساسی طرد شدن من بود و نه شخصیت اون فرد ، اینکه یک نفری وارد زندگیم شده بود برای تفریح و سر به سر گذاشتن و بعد من ساده اون رابطه رو خیلی جدی گرفته بودم و در همون یک سال روابطم با خانوادم بد شده بود و بعد ناگهان مثل یه دستمال دور انداخته شدماونم کاملا بی گناه و اونم جایگزین شدن با یه آدم دیگه که اون هم مجازی بود یادمه ی
یکی از دوستان به درستی گفت که قسمتی از داستان رو نگفتم پس این رو قبل از قسمت دو بخونید دو ماهی از قطع کامل رابطه گذشته بود ، اون حالش خوب بود ، و منی که هیچ وقت تو این فکرا نبودم حالم خیلی بد بود اون زمان یه آپ بود که تو گوشیهای سیمبیان هم کار میداد ، اسمش نیمباز بود تو اون مثل تلگرام حالا گروه های زیادی بود که میشد رفت و توش دوست پیدا کرد من این کمبود رو میخواستم به هر نحوی شده جبرانش کنم ، آرزوم بود که بتونم با کسی دوست بشم و به اون بگم که منم حالا یه دوست دارم و یکم آروم بشم گروه های نیم باز بیشترشون حول محور میگشت و منم میرفتم روزها تو این گروه ها با دخترای مختلف حرف میزدم ، البته دختراش بدون شارژ حرفای نمیزدند و منم پول زیادی نداشتم که بخوام به کسی شارژ بدم ولی همینطور متنهای دیگرون رو میخوندم ، گاهی هم عکسای میذاشتن و با اونها خا میکردم چند وقت بعد یکی از فامیلهامون منو برد تو یه گروه و منم دقیقا مثل دیونه ها فقط میخواستم دوست پیدا کنم رفتم تو گروه ولی اونجا هم نتونستم ک
بعد از اینکه دیگه نمیتونستم حتی به دختر ها فکر کنم و توی ذهنم نسبت به اونها بدبین شده بودم ، یه مشکل قدیمیه دیگه هم بروز کرد ، من تو نوجوونی وابستگی عاطفی نسبت به خواهرام داشتم و خیلی دوسشون داشتم و خوب چون خواهر و برادر معمولا خیلی با هم صمیمی نمیشن ، من خیلی آشفته میشدم و  این موضوع بعد از این قضیه شدت خیلی زیادی پیدا کرده بود انقدر حساس شده بودم که دوست داشتم خواهرم فقط با من حرف بزنه ، همه چیزاشو برای من تعریف کنه و وقتی میدیدم با دوستاش یا دیگران صمیمیه خیلی آشفته میشدم عدم توانایی در ارتباط گرفتن صحیح با جنس مخالف ، و برآورده نشدن انتظارهای عاطفی از طرف خواهرم وضع روحی من رو به شدت بدتر میکرد چند وقت بعد تقریبا یک سال یروز به گوشیم زنگ زد و گفت که از کاری که کرده پشیمونه ، بعدم گفت چند مدت درگیر یه توده هایی در سینه اش شده و میگفت فکر میکنم به خاطر کاریه که با تو کردم منم تنها چیزی که بهش گفتم این بود که من از این که از من جدا شدی ناراحت شدم ولی از اینکه دقیقا با یه نف
تو روم ها و اتاق های یاهو مسنجر گشت میزدم   روم های متفاوتی بودند ، یه دسته رومهای فوتبالی بودند ، یه دسته رومهای دوستیابی ، یه دسته رومهای جنسی و یه دسته هم رومهای بازی و گیم هر کدوم از اینها هم آدمهای خودش رو داشتاون زمان من به همشون گاه گداری سر میزدم ، و خوب معمولا بالای 90 درصد رومها پسرها بودند و دخترها هم به خاطر راحتی اسمهای دخترونه نمیذاشتند بیشتر تو رومهای جنسی بود که دخترها یا بهتر بگیم زنها اسمهای زنونه میذاشتند و حتی گاهی هم میکروفون رو میگرفتن و حرف میزدند البته تو یاهو مسنجر من بیشتر رومهای بازی ، دوستیابی و فوتبالی رو میرفتم و البته گاه گداری هم رومهای جنسی اما این پیش زمینه برای این بود که به اصل قضیه برسم یک شب دقیقا یادم هست که ساعت 9 شب بود که یه پیامی تو یاهو اومد سلام خوبی؟ جواب دادم ، سلام ، شما؟ گفت ، نمیشناسی منم دیشب باهم حرف زدیم گفتم اشتباه میکنی من دیشب حرف نزدم بعد گفتم اگه حرف زدیم من کیم؟ گفت حالا بیخیال اصل بده؟ گفتم اول خودت گفت الهام 19 گفت
آخرین جستجو ها